سرگرمی

گلچینی از اشعار زیبای پروین اعتصامی با مضمون احساسی و عاشقانه

  • گلچینی از اشعار زیبای پروین اعتصامی با مضمون احساسی و عاشقانه

    گلچینی از اشعار زیبای پروین اعتصامی

    گلچینی از اشعار زیبای پروین اعتصامی با مضمون احساسی و عاشقانه . در ادامه این

    مطلب از سایت خبری نیمکت گزیده ای از بهترین و عاشقانه ترین،

    اشعار احساسی پروین اعتصامی را برای شما عزیزان قرارداده ایم،

    که امیدواریم لذت ببرید. با نیمکت خبر همراه باشید.

    گلچینی از اشعار زیبای پروین اعتصامی با مضمون احساسی و عاشقانه
    گلچینی از اشعار زیبای پروین اعتصامی با مضمون احساسی و عاشقانه

    هر بلائی کز تو آید نعمتی است

    هر که را رنجی دهی آن راحتی است

    زان به تاریکی گذاری بنده را

    تا ببیند آن رخ تابنده را

    اشعار زیبای پروین اعتصامی

    با قضا، چیره زبان نتوان بود

    که بدوزند، گرت صد دهن است

    دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن

    تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است

    اشعار کوتاه پروین اعتصامی

    بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد

    بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند

    تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران

    هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند

    اشعار داستانی پروین اعتصامی

    در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی

    کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه می کنی

    ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای

    هر جا که میرسیم، تو با ما چه می کنی

    خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

    بنگر بروز تجربه تنها چه می کنی

    هر پارگی بهمت من میشود درست

    پنهان چنین حکایت پیدا چه می کنی

    در راه خویشتن، اثر پای ما ببین

    ما را ز خط خویش، مجزا چه می کنی

    تو پای بند ظاهر کار خودی و بس

    پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی

    گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم

    چون روز روشن است که فردا چه می کنی

    جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ

    با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی

    خود بین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم

    پیش هزار دیده بینا چه می کنی

    پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان

    بی اتحاد من، تو توانا چه می کنی

    اشعار غمگین پروین اعتصامی

    ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی

    جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی

    ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو

    جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی

    رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت

    غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی

    اشعار با معنی پروین اعتصامی

    سیر، یک روز طعنه زد به پیاز

    که تو مسکین چقدر بد بوئی

    گفت، از عیب خویش بی‌خبری

    زان ره از خلق، عیب میجوئی

    گفتن از زشتروئی دگران

    نشود باعث نکوروئی

    تو گمان میکنی که شاخ گلی

    بصف سرو و لاله میروئی

    یا که همبوی مشک تاتاری

    یا ز ازهار باغ مینوئی

    خویشتن، بی سبب بزرگ مکن

    تو هم از ساکنان این کوئی

    ره ما، گر کج است و ناهموار

    تو خود، این ره چگونه میپوئی

    در خود، آن به که نیکتر نگری

    اول، آن به که عیب خود گوئی

    ما زبونیم و شوخ جامه و پست

    تو چرا شوخ تن نمیشوئی

    زیباترین شعر پروین اعتصامی

    ای دوست، تا که دسترسی داری

    حاجت بر آر اهل تمنا را

    زیراک جستن دل مسکینان

    شایان سعادتی است توانا را

    اشعار زیبا

    روز بگذشته خیالست که از نو آید

    فرصت رفته محالست که از سر گردد

    کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود

    پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

    زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

    نیست امید که همواره نفس بر گردد

    ناب ترین اشعار

    نه کسی میکند مرا یاری

    نه رهی دارم از برای فرار

    نه توان بود بردبار و صبور

    نه فکندن توان ز پشت، این بار

    خواری کس نخواستم هرگز

    از چه رو، کرد آسمانم خوار

    اشعار بلند

    ای دل، اول قدم نیکدلان

    با بد و نیک جهان، ساختن است

    صفت پیشروان ره عقل

    آز را پشت سر انداختن است

    ای که با چرخ همی بازی نرد

    بردن اینجا، همه را باختن است

    دل ویرانه عمارت کردن

    خوشتر از کاخ برافراختن است

    *****

    جوانی چنین گفت روزی به پیری

    که چون است با پیریت زندگی

    بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم

    که معنیش جز وقت پیری ندانی

    تو، به کز توانائی خویش گوئی

    چه میپرسی از دورهٔ ناتوانی

    جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا

    نماند در این خانهٔ استخوانی

    متاعی که من رایگان دادم از کف

    تو گر میتوانی، مده رایگانی

    هر آن سرگرانی که من کردم اول

    جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی

    چو سرمایه‌ام سوخت، از کار ماندم

    که بازی است، بی‌مایه بازارگانی

    از آن برد گنج مرا، دزد گیتی

    که در خواب بودم گه پاسبانی

    *****

    ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم

    کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست

    ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم

    پیران ره، بما ننمودند راه راست

    *****

    نخودی گفت لوبیائی را

    کز چه من گردم این چنین، تو دراز

    گفت، ما هر دو را بباید پخت

    چاره‌ای نیست، با زمانه بساز

    رمز خلقت، بما نگفت کسی

    این حقیقت، مپرس ز اهل مجاز

    کس، بدین رزمگه ندارد راه

    کس، درین پرده نیست محرم راز

    بدرازی و گردی من و تو

    ننهد قدر، چرخ شعبده‌باز

    هر دو، روزی در اوفتیم بدیگ

    هر دو گردیم جفت سوز و گداز

    نتوان بود با فلک گستاخ

    نتوان کرد بهر گیتی ناز

    سوی مخزن رویم زین مطبخ

    سر این کیسه، گردد آخر باز

    برویم از میان و دم نزنیم

    بخروشیم، لیک بی آواز

    این چه خامی است، چون در آخر کار

    آتش آمد من و تو را دمساز

    گر چه در زحمتیم، باز خوشیم

    که بما نیز، خلق راست نیاز

    دهر، بر کار کس نپردازد

    هم تو، بر کار خویشتن پرداز

    چون تن و پیرهن نخواهد ماند

    چه پلاس و چه جامهٔ ممتاز

    ما کز انجام کار بی‌خبریم

    چه توانیم گفتن از آغاز

    گردآوری: سایت خبری نیمکت

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۲ رای

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دکمه بازگشت به بالا