سرگرمی

گزیده اشعار عاشقانه استاد شهریار به همراه بهترین شعرهای احساسی

  • گزیده اشعار عاشقانه استاد شهریار به همراه بهترین شعرهای احساسی

    گزیده اشعار عاشقانه استاد شهریار

    گزیده اشعار عاشقانه استاد شهریار به همراه بهترین شعرهای احساسی . در ادامه

    این مطلب مجموعه ای کوتاه ، احساسی و عاشقانه از اشعار،

    استاد شهریار را برای شما عزیزان قرار داده ایم که امیدواریم ،

    لذت ببرید. با نیمکت خبر همراه باشید.

    گزیده اشعار عاشقانه استاد شهریار به همراه بهترین شعرهای احساسی
    گزیده اشعار عاشقانه استاد شهریار به همراه بهترین شعرهای احساسی

    هر چه پُل

    پشتِ سرم هست

    خرابش بِنما

    تا به فِکرم نزند

    از رَهِ تو بَرگردم..

    *****

    روزی وفا کنی

    که نیاید به کار من…

    *****

    بی تو با قافله‌ی

    غصه و غم ها چه کنم؟!

    تار و پودم تو بگو

    با دل تنها چه کنم؟!

    *****

    جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

    نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

    کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

    به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

    *****

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

    دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

    *****

    شباب عمر عجب با شتاب می گذرد

    بدین شتاب خدایا شباب می گذرد

    به چشم خود گذر عمر خویش می بینم

    نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد

    *****

    یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

    تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

    تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

    من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

    خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

    جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

    منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

    هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

    پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

    پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

    عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

    عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

    هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

    که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

    سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

    من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

    تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

    گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

    تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

    خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

    از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

    شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

    خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

    شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

    *****

    فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز

    خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز

    در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم

    پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز

    *****

    کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

    با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

    کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

    این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

    *****

    خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

    به زندگانی من فرصت جوانی نیست

    من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

    خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

    *****

    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

    که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

    به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

    *****

    ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست

    که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

    دگر قمار محبت نمی برد دل من

    که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

    *****

    پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

    بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

    همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

    طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

    بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن

    با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

    ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز

    چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

    نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز

    با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

    گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان

    با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

    سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

    در درونم زنده است و زندگانی می کند

    با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

    خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

    بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

    چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

    طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

    آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

    می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

    دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

    “شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید

    ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

    *****

    ســـن یاریمین قاصدی سـن

    ایلش ســنه چــــای دئمیشم

    خـــیالینی گــــوندریب دیــــر

    بسکی من آخ ، وای دئمیشم

    آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام

    مــن سنه لای ، لای دئمیشم

    ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه

    اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم

    *****

    به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ

    به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ

    ثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین دارم

    که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ

    من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم

    نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ

    تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما

    به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ

    بروی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین

    دو دل با هم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ

    در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی است

    تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ

    تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری

    نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ

    مگر دل می‌کنم از تو بیا مهمان به راه انداز

    که با حسرت وداعت می کنم حافظ خداحافظ

    گردآوری: سایت خبری نیمکت

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دکمه بازگشت به بالا